داستان خلافت على (ع )

ساخت وبلاگ
((ابن ابى الحديد)) مى گويد: بعد از قتل عثمان ، مردم در مسجد جمع شده بودند كه ببينند كار خلافت به كجا مى كشد. و چون غير از على (ع ) كسى ديگر نبود كه مردم به او توجهى داشته باشند و از طرفى هم عده اى بودند كه رسما خطابه مى خواندند و سخنرانى مى كردند. و در اطراف شخصيت على (ع ) و سوابق او در اسلام صحبت مى كردند، مردم هجوم آوردند و با على (ع ) بيعت كردند، آن سخنان را كه فرمود:
- مرا رها كنيد و ديگرى را بگيريد زيرا اوضاع آينده چنين و چنان است و به علاوه من كسى نيستم كه از آنچه خود مى دانم كوچكترين انحرافى پيدا كنم . در همين وقت بود كه آمده بودند بيعت كنند و به عنوان اتمام حجت در اول كار خود، آن سخنان را ايراد كرد.
مى گويد: در روز دوم رسما در مسجد بالاى منبر رفت و به آنچه روز گذشته با اشاره گفته بود تصريح كرد و فرمود:
- خداوند خودش مى داند كه من علاقه اى به امر خلافت ، از آن جهت كه رياستى و قدرتى است ندارم ، از پيغمبر اكرم شنيدم كه فرمود:
- هر كس بعد از من زمام امور امت را به دست بگيرد، روز قيامت او را بر صراط نگه خواهند داشت و ملائكه الهى نامه عمل او را باز مى كنند اگر به عدالت رفتار كرده باشد، خداوند او را به موجب همان عدالت نجات خواهد داد و گرنه ، صراط تكانى مى خورد و او را به قعر جهنم مى اندازد.
بعد به عده اى كه دنيا آنها را در خود غرق كرده و املاك و نهرها و اسبان عالى و كنيزكان نازك اندام براى خود تهيه كرده اند، فردا كه همه اينها را از آنها مى گيرم و به بيت المال برمى گردانم و به آنها همانقدر خواهم داد كه حق دارند، نيايند و نگويند كه على ما را اغفال كرد، اول چيزى مى گفت و حالا طور ديگرى عمل مى كند. على آمد و ما را از آنچه داشتيم محروم كرد. من از همين الان برنامه روشن خود را اعلام مى كنم .
بعد شرحى صحبت كرد و چون عده اى كه براى خود امتياز قائل بودند و مورد اتهام بودند، دليلشان اين بود كه ما حق صحبت و مصاحبت پيغمبر را داريم و در راه اسلام ، چنين و چنان زحمت كشيده ايم به آنها فرمود:
- من منكر فضيلت صحبت و سابقه خدمت افراد نيستم ، امام اينها چيزهايى است كه خداوند خود، اجر و پاداش آنها را خواهد داد، اينها مجوز نمى شود كه امروز ما ميان آنها و ديگران فرق بگذاريم ، اين امور ملاك تبعيض واقع نمى شود.
روز ديگر، آنها كه مى دانستند مشمول حكم امام خواهند شد آمدند و به كنارى نشستند و مدتى با هم مشورت كردند، نماينده اى از طرف خود فرستادند، آن نماينده ((وليدبن عقبة بن ابى معيط)) بود، آمد و اظهار داشت :
- يا اباالحسن : اولا خودت مى دانى كه همه ما اينجا نشسته ايم به واسطه سوابقى كه با تو در جنگهاى اسلام داريم ، دل خوشى از تو نداريم و غالبا هر كدام از ما يك نفر داريم كه در آن وقتها به دست تو كشته شده ، ولى ما از اين جهت ، صرف نظر مى كنيم و با دو شرط حاضريم با تو بيعت كنيم .
يكى ، اينكه عطف بماسبق نكنى و به گذشته - هر چه شده - كارى نداشته باشى بعد از اين هر طور مى خواهى عمل كن .
دوم ، آنكه قاتلان عثمان را كه الآن آزاد هستند به ما تسليم كن كه قصاص ‍ كنيم و اگر هيچكدام را قبول نمى كنى ما ناچاريم به شام برويم و به معاويه ملحق شويم .
فرمود: اما موضوع خونهائى كه در سابق ريخته شده ، خونى نبوده كه به واسطه كينه شخصى ريخته شده باشد، اختلاف عقيده و مسلك بود، ما براى حق مى جنگيديم و شما براى باطل ، حق بر باطل پيروز شد، شما اگر اعتراض داريد، خونبهائى مى خواهيد برويد از حق بگيريد كه چرا باطل را درهم شكست و نابود ساخت . اما موضوع اينكه من به گذشته كارى نداشته باشم و عطف به ما سبق نكنم در اختيار من نيست وظيفه ايست كه خدا به عهده من گذاشته است .
و اما موضوع قاتلين عثمان ، اگر من وظيفه خود مى دانستم كه آنها را قصاص كنم ، خودم همان ديروز قصاص مى كردم .
وليد بعد از شنيدن اين بيانات صريح و قاطع باز گشت و به ميان هم مسلكانش رفت و سخنان امام را به آنها گفت .
آنها هم حركت كردند و رفتند و تصميم خود را بر مخالفت و دشمنى ، يك طرفى و علنى كردند.
از آن طرف عده اى از اصحاب على (ع ) همين كه از جريانها واقف و مطلع شدند كه گروهى تشكيل شده و عليه زعامت على تخريب و تحريك مى كنند خدمت على (ع ) آمدند و عرض كردند:
- عامل عمده اى كه سبب اينها ناراضى بشوند و گروهى تشكيل بدهند مسئله اصرار تو است بر عدل و مساوات ، حتى قضيه تسليم قاتلين هم بهانه و سرپوشى است روى اين تقاضا، مى خواهند مردم عوام را به اين وسيله تحريك كنند.
بعضى گفته اند: ((مالك اشتر)) يكى از پيشنهاد دهندگان بود و يا اصلا پيشنهاد كننده او بود، به هر حال مقصود از اين پيشنهاد اين بود كه اگر مى توانى در اين تصميم تجديد نظر كن .
على (ع ) دانست كه اين فكر شايد در دماغ عامه مردم پيدا شود كه حالا اين قدر اصرار به اين مطلب لزومى ندارد، حركت كرد و به مسجد رفت و براى يك خطابه عمومى آماده شد، در حالى كه فقط يك پارچه روى شانه انداخته ، يك پارچه ديگر هم مانند لنگى به كمر بسته و شمشيرى نيز حمايل كرده بود، بالاى منبر ايستاد و به كمانش تكيه كرد. شروع به صحبت كرد و فرمود:
خداوند را كه پروردگار و معبود ما است شكر مى كنيم ، نعمت عيان و نهان او شامل حال ما است ، تمام نعمتهاى او منت است كه بر ما گذاشته است . بدون اينكه ما از خود استقلالى داشته باشيم ، آنگاه فرمود: افضل مردم در نزد خدا آن كس است كه بهتر او را اطاعت كند، سنت پيغمبرش ‍ را بهتر و بيشتر پيروى كند، كتاب خدا يعنى قرآن را بهتر احياء كند. ما براى احدى نسبت به احدى فضلى قائل نيستيم مگر به ميزان طاعت و تقوى . اين قرآن است كه جلو ما حاضر است و اين سيره پيغمبر است كه همه مى دانيم بر مبناى عدالت و مساوات برقرار بود، بر احدى مخفى نيست مگر آن كه كسى بخواهد غرض ورزى كند و معاندت بورزد كه آن مطلب ديگرى است . آنگاه اين آيه از قرآن را تلاوت كرد.
((يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم .))
اين آيه را به اين منظور خواند كه بفهماند من به حكم اين آيه امتيازات شما را لغو مى كنم .(5)

منبع : داستانهاى استاد  

به كوشش : عليرضا مرتضوى كرونى


برچسب‌ها: داستان خلافت على
+ نوشته شده در  چهارشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 16:24  توسط تازه کار   | 
داستان های کوتاه و بلند ...
ما را در سایت داستان های کوتاه و بلند دنبال می کنید

برچسب : داستان,خلافت,على, نویسنده : dnote207 بازدید : 167 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 6:40