داستان های کوتاه و بلند

متن مرتبط با «داستان دختر بیچاره» در سایت داستان های کوتاه و بلند نوشته شده است

داستان خلافت على (ع )

  • ((ابن ابى الحديد)) مى گويد: بعد از قتل عثمان ، مردم در مسجد جمع شده بودند كه ببينند كار خلافت به كجا مى كشد. و چون غير از على (ع ) كسى ديگر نبود كه مردم به او توجهى داشته باشند و از طرفى هم عده اى بودند كه رسما خطابه مى خواندند و سخنرانى مى كردند. و در اطراف شخصيت على (ع ) و سوابق او در اسلام صحبت مى كردند، مردم هجوم آوردند و با على (ع ) بيعت كردند، آن سخنان را كه فرمود:- مرا رها كنيد و ديگرى را بگيريد زيرا اوضاع آينده چنين و چنان است و به علاوه من كسى نيستم كه از آنچه خود مى دانم كوچكترين انحرافى پيدا كنم . در همين وقت بود كه آمده بودند بيعت كنند و به عنوان اتمام حجت در اول كار خود، آن سخنان ,داستان,خلافت,على ...ادامه مطلب

  • دختر بیچاره

  • صادق : چرا الان به من میگی فکر نمی کنی دیره  محسن : چیه بابا هی نق میزنی از دیروز تا حالا میخواستم بهت بگم اما توی اون مهمونی کذایی همش چشات دنبالش بود . صادق : ای وای ای وای لعنت بر تو که زودتر بهم نگفتی اگه می گفتی اون دختره از فقیر بیچاره هاست که من خر نمی شدم بیام اینجا، الان به کاهدون زدیم خوبه دلت خنک شد . ---کی اونجاست آی دزد آی دزد کمک کمک   محسن : فرار کن الانه که گیر بیوفتیم برو روی دیوار صادق : نمی تونم نمی تونم – گروپ  صادق با مخ از روی دیوار به پایین افتاد .,دختر بیچاره,داستان دختر بیچاره,رمان دختر بیچاره,عکس دختر بیچاره,فیلم دختر بیچاره,کتک زدن دختر بیچاره,دانلود رمان دختر بیچاره ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها