داستان های کوتاه و بلند

متن مرتبط با «روباه» در سایت داستان های کوتاه و بلند نوشته شده است

روباه باهوش

  • روزی کلاغی خیلی گرسنه اش شده بود چند روزی بود که غذایی برای خوردن گیرش نیامده بود و با خود فکر می کرد که " اگر من چیزی برای خوردن پیدا نکنم مردنم حتمی است " بنابراین از جای خود بلند شد و پرواز کرد در آسمان روی زمین خیره شد طولی نکشید تا تکه نان خشکی روی زمین دید به سرعت به طرف تکه نان رفت و آن را از روی زمین برداشت و در جایی دور روی شاخه درختی نشست . روباه که از آن نزدیکی گذشت کلاغ را دید و پیش خود فکر کرد : " حتما باید نان  خوشمزه ای باشد این همان چیزیه که من می خوام "  روباه تصمیم خود را گرفت که از تمام حیله های خود برای  به چنگ آوردن نان از کلاغ استفاده کند کلاغ که دید روباه به زیر درخت آمده با خود گفت : " روباه حتما آمده تا با حیله تکه نانم را از من بگیرد من مقابل او محکم می ایستم " روباه باهوش مودبانه با کلاغ سر صحبت را باز می کند  : " سلام دوست من ! حالت چطوره ؟ اما کلاغ چیزی نگفت روباه با چابلوسی بیشتری گفت : " کلاغ ها مثل دیگر پرندگان  دوست داشتنی هستند و شماها بسیار جذاب تر از دیگر پرندگان هستید " روباه ادامه داد : " من شنیده ام که علاوه بر زیبایی شما ، کلاغها صدای زیبا و دلنشینی دارند ، لطفا برای من یکی از آواز های زیبای خودت را بخوان  " در این حین که روباه از کلاغ تعریف می کرد کلاغ هم هر چه روباه می گفت باور می کرد دوباره با خود اندیشید که : " روباه زیبایی واقعی من را از سایر پرندگان دنیا می داند من باید برای او آوازی بخوانم " به محض اینکه کلاغ احمقانه دهانش را باز کرد آواز بخواند تکه نان روی زمین افتاد روباه که هوشمندانه انتظار این لحضه را می کشید  تکه نان را در دهانش گذاشت و قورت داد . کلاغ هزینه سنگینی برای نادانی خود داده بو, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها