هنگامی که شکارچی سواره نزدیک می شد نصرالدین خیش خود را از روی زمین کشاورزی در می آورد
مرد سواره گفت : " هی تو "
نصرالدین پاسخ داد : " بله با من بودی"
سواره گفت : " کدام راه رفت "
نصرالدین به جهتی که گراز فرار کرده بود اشاره کرد .
مرد سواره هم بدون کلمه ای حرف یا حتی تشکر کمی جلوتر رفت و برگشت
و گفت : " هیچ نشانه ای از گراز نیست " ، تو مطمعنی
نصرالدین جواب داد : " من مطمعنم که دو سال پیش از این راه رفت.
داستان های کوتاه و بلند ...برچسب : نویسنده : dnote207 بازدید : 163